و پیکاسو میگوید: ، وقتی خوب فکرش را بکنید تمام چیزی که آدم دارد وجود خودش است. وجود خود آدم خورشیدی است که هزار پرتو از بطن آن میتابد.
بقیه هیچ است. پل کله میگوید: «رنگ و من یکی شدهایم. من نقاشم.»
مهمترین گام، در حل یک مسئله بصری و سازماندهی عناصر بصری است. ترتیب دادن عناصری که قواعد آن به روشنی تعریف شده باشد.
و فهم آن نیازمند اندکی هوشمند است.
معنی و حال و هوای کلی یکی خبر بصری و معنای خاص یک نقطه یا یک خط در یک اثر، کار ویژهای است که مهارت میطلبد. حضور نور، وجود تنالیته رنگ، حضور فرم، واکنش متفاوتی در دیدگاه مخاطب ایجاد میکند.
تعادل، ثبات و آرامش با حضور خطوط عمود و افق و تکرار فرم زن دفرمه با دایرهای (دف) و خطی مورب (نی) بیانگر عواطف و نیروی تخیل آفرینش گرند.
رویا و خوابهایی که در راه است میخواهند به باورهای ذهنی خویش اعتماد کنند. از ساز و کارهای روابط انسان، از واکنش به همه آنچه که بر ذهن میگذرد، از مهر باینها و خشونتها سخن میگویند.
حضور نامریی و ایهام آمیزی در لایههایی از فیگورهای یکی از تابلوها به چشم میآید. حکایت خواب و بیداری است هواس را تا حدودی در نیمه راه پنهان میکند، چشم را به خطا میبرد.
«اُدیلن رودن میگوید: «واقعیت آن چیزی است که از میان پلکهای بسته دیده میشود. واقعیت، حیطه وهمها و تصورها و قصه پریان است.»
کشیدگی خطوط و لکهها و ادغام نقطهها و خطها، گوناگونی فواصل، تأثیری خاص به جا میگذارند و شاید این تنها لحظهها باشند با رهگذری آرام در کنار ساحل، و ستارگان میان لحظهها میگذرند. ساحل و امواج پر خروشاش، آرام آرام میگسترانند دانه دانه آب را. خطهای لرزان در میان سایهها دور میزنند، ما تا حدودی میتوانیم دریافتهای حسی انسانها را که خود نیز تجربهاش کردهایم تعبیر و تفسیر کنیم. بخش دیگر، مربوط به واکنشها و ساختار فیزیولوژیکی مغز هر انسان است.
و خاص خود اوست.
و طبیعتاً درک آن برای ما غیر قابل تشخیص خواهد بود.
نقاشیهای خلیل را دیدهام، اگر اشتباه کردهام، خلیل جان! خود با دستان هنرمندت آن قسمتها را با لاک پاک کن. یقیناً تجربههای حسی من هم نمیتواند دایره ذهنی دیگری را به جای خودش فرض کند.
بخشهایی از آثار خلیل در نخستین نگاه، حکایت از قصهایست که با فیگور زن نمایان میشود، با طرح کودکانه و کمترین المان رنگی نوعی سادگی و رفتار شهودی را آشکار میکند. رسیدن ما به دالانهای هزار توی آن و دایره را پیمودن خود حدیث دیگری است.
بیوقفه ادامه میدهد. با حرکاتی فراخ مواج میشویم، بالا و پایین میرویم، با حرکات منحنی به حرکات موزون خویش دل میبندیم. دل بستن همین است و بس. این آغاز پیدایش لحظات ناب زندگی است. که در اکنون شکل میگیرند.
در تعداد اشکال، تحرک زبان تصویری نمایان میشود.
در آثار خلیل تضاد آمدن و نیامدن، بودن، دوست داشتن و تنها بودن، زایش و باروری، در هیئتی از فیگورهای دفرمهای از زنان شکل میگیرند. و تکرار این زنان در نخستین نگاه هویدا میشوند.
زنانی با دف و نی، با شاخه گلی که نشانی از زنان روستاهای ایرانی دارند با اصول بنیادین ترکیببندی که گاه بیرونی و گاه درونی شدهاند. جای خالی شکل و فرم حتی در فیگورهای انسان، با تزئین کامل میشوند. نمادهای فیگور در فاصلههای کاملاً آزاد بصورت ذهنی و گاه به صورت عقلانی شکل گرفتهاند.
ردیف بندیهایی کاملاً واضح در سطح تابلو با موتیوهای بدوی در کنار هم میآیند. تا نمونهای برای بیان حرکت باشند. قصههای پریان، نمونههای بزرگی از زندگی آدم است. آثار خلیل در هوای تازهای نفس میکشند دارد میآشوبد، میرود بسوی پری زادهها.
حرفهای من را نه شما و نه خلیل، هیچکس نباید بپذیرد چرا که هنر یعنی جنزدگی، یعنی عاشقی، یعنی دل به دل سپردن، یعنی آزادگی.